دلنوشته های یک پسر
 سنگ تراش پیر

سلام ممنون از  اينكه اين وبلاگ رو انتخاب كرده ايد. نظر يادتون نره.  


                                           باتشكر مدير وبلاگ محمد جواد
www.poyaz86@yahoo.com

» آبان ۱۴۰۴
» شهریور ۱۴۰۴
» اردیبهشت ۱۴۰۴
» آذر ۱۴۰۲
» آبان ۱۴۰۲
» خرداد ۱۴۰۲
» بهمن ۱۴۰۱
» دی ۱۴۰۱
» شهریور ۱۴۰۱
» مرداد ۱۴۰۱
» تیر ۱۴۰۱
» آبان ۱۴۰۰
» اسفند ۱۳۹۹
» اردیبهشت ۱۳۹۹
» اسفند ۱۳۹۸
» بهمن ۱۳۹۸
» دی ۱۳۹۸
» آبان ۱۳۹۸
» مهر ۱۳۹۸
» تیر ۱۳۹۸
» خرداد ۱۳۹۸
» اردیبهشت ۱۳۹۸
» اسفند ۱۳۹۷
» بهمن ۱۳۹۷
» آبان ۱۳۹۷
» مهر ۱۳۹۷
» مرداد ۱۳۹۷
» فروردین ۱۳۹۷
» مهر ۱۳۹۶
» شهریور ۱۳۹۶
» خرداد ۱۳۹۶
» اردیبهشت ۱۳۹۶
» فروردین ۱۳۹۶
» دی ۱۳۹۵
» آذر ۱۳۹۵
» مهر ۱۳۹۵
» آرشيو
» تنظیمات جستجوی گوگل
» دان
» کلی
» بیتالک
» موزیک برای وبلاگ
» جدیدترین قالب
» خیلی باحاله
» برترین اینترنت های دنیا
» دانلود
» عکس 98
» خیلی دلم تنگ بود که اینو نوشتم
» پیش نماز
» درسی از روبرت دو ونسنزو
» داستان دعوای خر و گاو
»
» داستان مرد ثروتمند و پسرش
»
» ماجرای شاه عباس صفوی و پِهِن اسب
»
»
 

چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱
 

گاهی وقت ها چیزی از یاد میروند ولی خاطره های اونروزا هستند

                                  تقدیمبه خودش که میدونه////


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

فرمانده تیپ سوم تفنگداران نیروی دریایی ارتش در مقابله با اشرار در منطقه جنوب شرق کشور به شهادت رسیده بود.

شهید مولایی

 

 

شهید مولایی در سال 1373 در ارتش استخدام و پس از چهار سال با اخذدرجه ناوبان دومی از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شد.

وی پس از اتمام دوره های مقدماتی، جنگ های آبی -خاکی و تکاور دریایی، دوره عملیات ویژه SBS را با موفقیت سپری کرده و از سال 87 به دلیل تخصص در حوزه تفنگداری و تکاوری برای ادامه خدمت به منطقه سوم دریایی کنارک منتقل و به عنوان
فرمانده تیپ سوم تفنگداران حمزه سید الشهداء مشغول انجام وظیفه شد.

فرمانده تیپ سوم تفنگداران نیروی دریایی ارتش در مقابله با اشرار در منطقه جنوب شرق کشور به شهادت رسیده بود.

روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی

 

از همسرش نشنیده بود بیمار شد***

 

شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از

 

موتورش برای حمل و نقل کالا

 

 در شهر استفاده

 

می کردبرای اولین بارهمسرش

 

 راسوارموتورسیکلت

 

خود کرد***

 

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی

 

و خجالت نمی دانست دستهایش را کجا

 

بگذارد که ناگهان شوهرش گفت مرا بغل کن***

 

زن پرسید چه کار کنم"وقتی متوجه حرف

 

شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد

 

و با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد

 

و کم کم اشک صورتش را خیس نمود***

 

به نیمه راه رسیده بودن که زن از شوهرش

 

خواست به خانه برگردند***

 

شوهرش با تعجب رسید چرا***

 

تقریبا به بیمارستان رسیده ایم***

 

زن جواب داد دیگر لازم نیست من بهترشدم

 

سرم دیگر درد نمی کند***

 

شوهر همسرش را به خانه رساند ولی

 

هرگذ متوجه نخواهد شد که گفتن همان

 

جمله ساده"مرابغل کن"چقدراحساس خوشبختی

 

را در قلب همسرش باعث شده که در همین

 

مسیر کوتاه سردردش را خوب کرده است***

 


سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

پسر که باشی

خواهرها دایی

و برادرها عمویت می کنند

اما نمی دانم چرا هیچکس دامادت نمی کند!!!


وصیت نامه ی یک عاشق:

هنگامی که مردم وعمرم رابه تمام عاشقان دادم،ازشما خواهشی دارم!!!

دستانم را باز نگه داریدتابگویندباخودهیچ نبرد!

چشمانم رابازنگه دارید تابگویندچشم انتظاررفت!

ودرآخر تکیه یخی بربالای سرم بگذاریدتابه جای معشوقه برایم اشک بریزد!!!


قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید...

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور

شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که...

شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند. مرد گفت:

“من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.”


معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد...

منتظر نظرای قشنگتون هستم!!!


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

این که میگم روزام سیاهه
یه عمر شب تیره تو راهه
نبودن تو .تو لحظه هام باعث شه
بیا بمون. تا بودنت باعث شادی شه
من که غیر نداشتن تو غمی ندارم
غیر نبودنت تو لحظه هام کمی ندارم
من میخوام موقع ستاره چیدن تو کنارم باشی
زمستون سرد و تیره که رفت تو بهارم باشی
اگه من ابرم و یه جا بند نمیشم
حاظرم یه عمر بنده در بند تو شم
ابر

 
       
میان  بوسه های آتشینم

اشک را دیدی؟

مزه گناه را چشیدی؟


در دستانم میلرزید

عطش یک شوق پنهانی

بی تابی بی تابی بی تابی


 گناهی که ما کردیم

رسوایی رسوایی رسوایی

مردم به ما مینگرند با بی زاری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


دلتنگ کودکیم شده ام

سوار بر اسب چوبی میتاختم

تا سر حد شادی

و شعرم


اتل متل توتوله

گاو حسن چجوره

نه شیر داره

نه پستون

شیرشو بردن هندوستون

یک زن هندی بستون

 اسمشو بزار خاله غزی

دور کلاش قرمزی

و

حالا کوله بار غم سوارم

قدمهایم سنگین

پایی برای رفتن نیست

و شعرم

(دیرگاهیست در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا میخواند

 لیک پاهایم در قیر شب است)1


نه دعوتی از آفتاب کرده ام
نه ابراز عشقی به مهتاب کرده ام
در دلم خاطره ها را خارانده ام
پای نشعگی آن لحظات مانده ام
من اگر حضرت آدم هم بودم
در هوای تو با حوا هم نمی آسودم
من خودم را اسماعیل عشقت کرده ام
ای خلیل مهربانی به تو عادت کرده ام


 

 


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره  

گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره

نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی

پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی

حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد

کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه

تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن ...یه عشق بی سرانجامه

تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

 تا حالا دقت کردین ازدواج با دروغ شروع میشه ((عروس رفته گل بچینه))تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

- پیر شدم آخرش نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بود؟

****************

  این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم. می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی) در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟

********************

  سال ها گذشت و گذشت و گذشت و ساندیس ها کماکان تولید شدند و تولیدکنندگان نوشتند از «اینجا» باز کنید و مردم همچنان از «آنجا» باز کردند

**************؟************


بچه كه بوديم از تكليف ميترسيديم بزرگ كه شديم از بلاتكليفي

*************

  اگه ديديد يه خانم دهانشو به اندازه اسب آبي بازكرده نترسيد. با شما كاري نداره، ميخواد ريمل بزنه

************

  اگه يه پروانه نشست روي شونت حتماً بكشش ، اون  بي سليقه همون بهتر كه بميره

 


 

این هم برای دخترا

 

پدر برای اولین بار دید که دخترش به جای اینکه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از یک ربع حرف زدن تلفن رو قطع کرد. پدر پرسید: کی بود؟ دختر جواب داد: شماره رو عوضی گرفته بود
.
.
.
یه روز یه دختر دعا می کنه خدایا : من چیزی برای خودم نمی خوام فقط یه داماد خوب و خوشگل نصیب مادرم کن

.

.

.

بهانه ی دخترا: ۱ – فاصله سنی مون خیلی زیاده(یعنی خیلی از مرحله پرتی) ۲ – من به تو علاقه به اون صورت ندارم (یعنی خیلی بد هیکلی) ۳ – من الان تو موقعیت بدی هستم (یعنی دلم یه جا دیگه گیره) ۴ – تقصیر تو نیست تقصیر منه (یعنی عجب غلطی کردم با تو آشنا شدم) ۵ – من تو رابطه مون از هیچ کاری دریغ نکردم (یعنی هر غلطی خواستم کردم) ۶ – دیروز یه خواستگار دکتر داشتم (یعنی زودتر بیا منو بگیر )

.
.

مهمه که بتونی دختری رو پیدا کنی که باباش پولدار باشه، دختری که خوش تیپ باشه، دختری که دوستت داشته باشه

ولی مهم تر از همه اینه که این ۳ تا دختر نباید همدیگر رو بشناسن
.
.


 

مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد

زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد!

مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد

زن پول را کشف کرد و « خرید کردن » اختراع شد!

از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد

ولی زن همچنان مشغول خرید بود

.
.


فرهنگ لغات زنان : ۱٫ آره یعنی نه ۲٫ نه یعنی آره ۳٫ ما با ید با هم حرف بزنیم یعنی بشین فقط گوش کن ۴٫ هر کار دوست داری بکن یعنی بکن ولی بعد دهنت سرویسه ۵٫ چقد منو دوست داری ؟ یعنی یه گندی زدم می خوام بگم ۶٫ دو دقیقه دیگه حاضرم یعنی دو ساعت علافی
.
.
شوهره میاد خونه به زنش میگه:

من برای شام دوستمو دعوت کردم خونه مون

زنش میگه: چرا این کار رو کردی، ببین خونه چقدر بهم ریخته است

ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تو یخچال نیست

شوهره میگه: میدونم ولی اشکالی نداره

زنه میگه: اگه میدونی، پس چرا دوستت رو دعوت کردی؟

شوهرمیگه: آخه اون زده به سرش بره زن بگیره


 

 
 
 

یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
 

هیــــــــــــــــــــــــــس!

ساکت!

یه کف مرتب به افتخارش …!

چه با احساس منو گذاشت و رفت …  

 

 

خــدایا پــرســـشـی دارم


رهــا کـــن آسـمـان هـا را،بـیـا ایـن جـا قـضـاوت   

 کـن
بـبـیـنـم در زمـیـن یـک مــرد پـیـدا مــی کـنــی یـا

  نــه؟

تـو هـم مـثـل هـمـه ،امـروز و فـردا مـی کـنـی یـا

 نـه؟
بـنـدگـانـت را از نـنـگ آدم بـودن و بـیـهــــوده

فــرسودن ، مبـــرّا می کنی یا نه ؟

بـــرای آخــــریـن پــرســـــش

قیامت را بگو ،مـــــــــردانه،برپا می کنی یا نه  ؟

 

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.

یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.

 


 

 
 
» قالب وبلاگ جدید
» اپلود
» وحید (اسیری عشق است)
» گلی از دیار بم
» با معرفت.
» فروشگاه سیستم صوتی
» بیازری
  RSS 2.0  

فال حافظ

فال حافظ

____________________________________ _______________________________________ __________________________________________ _______________________________________ ___________________________________________________ ____________________________________ _______________________________________

ابزار وبلاگ
راهنمای وبلاگ نویسان

Weblog Themes By Blog Skin
 

اسلایدر