یه عمر شب تیره تو راهه
نبودن تو .تو لحظه هام باعث شه
بیا بمون. تا بودنت باعث شادی شه
من که غیر نداشتن تو غمی ندارم
غیر نبودنت تو لحظه هام کمی ندارم
من میخوام موقع ستاره چیدن تو کنارم باشی
زمستون سرد و تیره که رفت تو بهارم باشی
اگه من ابرم و یه جا بند نمیشم
حاظرم یه عمر بنده در بند تو شم
ابر
اشک را دیدی؟
مزه گناه را چشیدی؟
در دستانم میلرزید
عطش یک شوق پنهانی
بی تابی بی تابی بی تابی
گناهی که ما کردیم
رسوایی رسوایی رسوایی
مردم به ما مینگرند با بی زاری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلتنگ کودکیم شده ام
سوار بر اسب چوبی میتاختم
تا سر حد شادی
و شعرم
اتل متل توتوله
گاو حسن چجوره
نه شیر داره
نه پستون
شیرشو بردن هندوستون
یک زن هندی بستون
اسمشو بزار خاله غزی
دور کلاش قرمزی
و
حالا کوله بار غم سوارم
قدمهایم سنگین
پایی برای رفتن نیست
و شعرم
(دیرگاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است)1
نه ابراز عشقی به مهتاب کرده ام
در دلم خاطره ها را خارانده ام
پای نشعگی آن لحظات مانده ام
من اگر حضرت آدم هم بودم
در هوای تو با حوا هم نمی آسودم
من خودم را اسماعیل عشقت کرده ام
ای خلیل مهربانی به تو عادت کرده ام