دلنوشته های یک پسر
 سنگ تراش پیر

سلام ممنون از  اينكه اين وبلاگ رو انتخاب كرده ايد. نظر يادتون نره.  


                                           باتشكر مدير وبلاگ محمد جواد
www.poyaz86@yahoo.com

» آبان ۱۴۰۴
» شهریور ۱۴۰۴
» اردیبهشت ۱۴۰۴
» آذر ۱۴۰۲
» آبان ۱۴۰۲
» خرداد ۱۴۰۲
» بهمن ۱۴۰۱
» دی ۱۴۰۱
» شهریور ۱۴۰۱
» مرداد ۱۴۰۱
» تیر ۱۴۰۱
» آبان ۱۴۰۰
» اسفند ۱۳۹۹
» اردیبهشت ۱۳۹۹
» اسفند ۱۳۹۸
» بهمن ۱۳۹۸
» دی ۱۳۹۸
» آبان ۱۳۹۸
» مهر ۱۳۹۸
» تیر ۱۳۹۸
» خرداد ۱۳۹۸
» اردیبهشت ۱۳۹۸
» اسفند ۱۳۹۷
» بهمن ۱۳۹۷
» آبان ۱۳۹۷
» مهر ۱۳۹۷
» مرداد ۱۳۹۷
» فروردین ۱۳۹۷
» مهر ۱۳۹۶
» شهریور ۱۳۹۶
» خرداد ۱۳۹۶
» اردیبهشت ۱۳۹۶
» فروردین ۱۳۹۶
» دی ۱۳۹۵
» آذر ۱۳۹۵
» مهر ۱۳۹۵
» آرشيو
» تنظیمات جستجوی گوگل
» دان
» کلی
» بیتالک
» موزیک برای وبلاگ
» جدیدترین قالب
» خیلی باحاله
» برترین اینترنت های دنیا
» دانلود
» عکس 98
» خیلی دلم تنگ بود که اینو نوشتم
» پیش نماز
» درسی از روبرت دو ونسنزو
» داستان دعوای خر و گاو
»
» داستان مرد ثروتمند و پسرش
»
» ماجرای شاه عباس صفوی و پِهِن اسب
»
»
 

پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

 

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

 

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد!

 

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

 

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

 

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..

 

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

 

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

 

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

 

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

 

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

 

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..

 

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

 

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

 

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

 

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.


نتیجه داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید

چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر

دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.


 

 
 
» قالب وبلاگ جدید
» اپلود
» وحید (اسیری عشق است)
» گلی از دیار بم
» با معرفت.
» فروشگاه سیستم صوتی
» بیازری
  RSS 2.0  

فال حافظ

فال حافظ

____________________________________ _______________________________________ __________________________________________ _______________________________________ ___________________________________________________ ____________________________________ _______________________________________

ابزار وبلاگ
راهنمای وبلاگ نویسان

Weblog Themes By Blog Skin
 

اسلایدر